#انتخاب_دوم_پارت_3
حقشه...فکر کرده نفهميدم تيک ميزنه...باز هردو ابروشو بالا انداخت و گفت:اوه...متوجه نشدم،جسارت منو ببخشين بانو
فقط سري تکون دادم و زير لب عذر خواهي اي کردمو از کنارش رد شدم.بسه هرچقدرمراعات کردم...کور بوده حلقه امو نديده تو هيز بازياش.
بازم کمي نگاه به سمتم مي انداخت موقع توضيح نقاشي ها...يکي از بهترين تابلو هامم خريد،اگه نمي خريد که حتما يه چي بارش ميکردم.
موقع رفتنم باز اون نگاه هيزشو بهم دوخت و آروم گفت:خوشحالم از آشناييتون
منم سري تکون دادم يعني برو گمشو نبينمت.رفت.
مهسا تندي دويد سمتم وگفت:چي ميگفت؟
-هيچي ميخواست مخ کنه که پرشو چيدم
ريز خنديدوگفت:بنده خدا...ديدي؟يکي از تابلوهاتو بالاتر از قيمت پيشنهادي ات بهش انداختم...برودعا به جونم کن
لپشوکشيدمو گفتم:راضيم ازت،من برم ديرم شده
در حالي که لپشو ميماليد گفت:صد دفعه گفتم نکش درد ميگيره...حالا کجا ميري؟
-برم يه سر پيش مامان.خونه ام کلي کار دارم
مهسا-باشه،فرداشب هستي؟
با حرص گفتم:متاسفانه
مهسا با غم نگام کردوگفت:خب نيا يلدا
-هه...يه درصد فکر کن نيايم،بيخيال...من رفتم
فقط زير لب خداحافظي گفت.نفسي کشيدم که با اعصاب خراب پشت رل نشينم
بدجوري هواگرفته بود
بعد از پارک 206سياهم به زورتوي اون کوچه ي شلوغو باريک ،کيسه هاي خريدودستم گرفتمو درو با کليد باز کردم،البته ظاهرا اينجوري بود در باطن با مشتو لگدباز ميشد اين در زنگ زده تاکليد
romangram.com | @romangram_com