#انتخاب_دوم_پارت_2
سري تکون دادم که پشت بندش گفت:من مهيار درخشنده هستم
-خوشبختم منم يلدا ملکي هستم
مهيار-بله بله...اسمتون پاي همه نقاشي ها هست...پس همش کار خودتونه!
-درسته
نمي دونستم بمونم يا برم...اگه برم خيلي ضايع بود
اين پا اون پا مي کردم که گفت:ميتونم يه سوال بپرسم؟
-حتما،ميتونين بپرسين
مهيار-چرا اينقدر سياه؟تو همه ي تابلوها قسمت عظيمي از رنگ سياه تشکيل شده
چشمام گرد شد.چه باهوشه...هرکسي اينقدر دقت نمي کنه.کسي تا الان متوجه نشده بود.اينقدر تابلوهارو متفاوت از هم ميکشيدم کسي به اين تشابه دقت نمي کرد
نفسي کشيدم که ادامه داد:به نظر که يه تِم نمياد...در عين زياد بودن بيشتر نامحسوس کار شده،آخه ديده بودم مثلا تم يه گالري قرمزه تمام نقاشي ها با قرمز کار ميشه
-نه تم نيست...به خاطر علاقه ام به اين رنگ زياد به کار مي برم
يه ابروشو بالا انداخت و گفت:اوووم...علاقه به رنگ سياه...چرا سياه؟چون رنگ چشماتونه؟
اه...چقدر پر رو بود،به تو چه آخه؟
منم پروزل زدم تو چشماشوگفتم:شايد!
گوشه لبش به لبخند نا محسوسي بالارفت و گفت:معلومه به نقاشي خيلي علاقه داريد...سبکتون جذب کننده است
-بله همينطوره
مهيار-به قهوه چطور؟علاقه داريد؟
پسره ي اجنبي داره دعوتم ميکنه به قهوه خوري که لاس بزنه.براي اينکه ضايعش کنم دست چپمو بالا آووردم حلقه امو نشون دادم وبا لبخندي زورکي گفتم:زياد نه
romangram.com | @romangram_com