#انتخاب_دوم_پارت_37
مهسا-يلدا از گالري تجدد زنگ زدن من چي جواب بدم؟نقاشي ميبري براشون؟
نسيم-يلدا!چراجوابمو نميدي؟قهري؟از دست من ناراحتي؟يادت نمي آد،تو بهترين دوست مني...منو تو قهر ميکرديم؟جوابمو بده...بخدا نگرانم.فريدو ديروز فرستادم دم خونه ات نبودي.کجايي؟
دوست؟آره منو نسيم يه روزي بهترين دوستاي هم بوديم
شيرو ريختم تو ليوان مخصوصموکنار پنچره قدي سالن ايستادم
///
-نسيم خر ببين با لباسم چيکار کردي
ريزخنديد،مثل هميشه موهاي جلو صورتشو داد کنار و گفت:تي بلا به سر دختر جان...غم به دلت نيار برو آب بزن ميره
-گندت بزنن...آخه با مانتوي سفيد ،شوخي ميکنن؟
نسيم-بابا اين از اين رنگاست که زود ميره...برو ديگه
با حرص به سمت دستشويي دويدم.همينجوريشم کلي عقب بودم تو طرح و حالام که اين گند خورده بود به مانتوي سفيد جديدم
همينکه رنگ رفت خيالم راحت شد.اما کل مانتوم خيس بود.پوفي کشيدم وزدم بيرون...گوشيم زنگ خورد.مامان بود
-جونم ماما...
پام ليز خوردواز پشت پخش زمين شدم.آخ آخ آخ...فکر کنم قطع نخاع شم
مامان با نگراني گفت:چي شد يلدا؟
-هيچي افتادم...وايييي...
مامان-چقدر دستپاچلفتي اي مادر...حواست کجاست؟
صداي بمي از نزديکيم شنيدم
romangram.com | @romangram_com