#انتخاب_دوم_پارت_33
وحيد-هه...باور کردم
-برام مهم نيس تو اون کله بي مغزت به چي فکرميکني...پول که داري...يه خونه ديگه بخر برو از دست منم راحت شو
وحيد-اوني که بايد بره من نيستم
-پس فکر اينم نکن من جايي برم...اونجا خونه ي منم هست
با پوزخند گفت:سند مدرکم داري؟
جواب نداشتم.سرشو کمي جلو آووردوگفت:پس بدون از صدقه سر من اونجايي
لعنتي...معدم درد گرفته بود بسکه حرص خوردم.
پيرزنه کناري آروم گفت:مادر بجاي جنگو دعوا برو يه چيزي براش بخر جون بگيره رنگ تو صورتش نيست
وحيد نگاهشو تو صورتم چرخوند
با حرص گفتم:مرسي مادر جان...اين آقا برن رنگو روم عادي ميشه
وحيد با اخم بلند شدو بدون حرف رفت.نامرد يه کمپوتم برام نگرفته بود.ايشاله پولات آتيش بگيرن حالا که خرج من نميکني
تازه داشتم به اين موضوع مي رسيدم
من هيچوقت از وحيد پول نگرفته بودم.نه براي خوردو خوراک خونه نه خريدام...اونکه هيچوقت تو خونه غذانمي خوردو اصلا نمي پرسيد يلداچيزي تو خونه داريم از گرسنگي تلف نشي!يا نه تابه حال برام لباسي خريده بود...چه توقعاتي داشتم ها...اين بچه غولوچه به خريد!
شب تا صبح چشمم به در خشک شد يکي بياد با من کار داشته باشه.نامرد به هيچکسم اطلاع نداده بود
منِ بي کس و چه به ملاقاتي داشتن!
هرچقدر منتظرش موندمم نيومد.دکتر اومد مرخصم کردو من مونده بودم بي پول چطور تسويه حساب کنم.
گفتم ميرم پذيرش به مهسا زنگ ميزنم بياد حساب کنه اما چي بهش ميگفتم ،اگه منو با اين وضع مي ديد؟
نامرد تسويه نکرده بودو من مثل اين مادر مرده ها جلوي پذيرش بودم.
romangram.com | @romangram_com