#انتخاب_دوم_پارت_22
گوشه اي رو مبل نشستم.
نيلو داشت سربه سر فريد ميذاشت.
همه آدماي دوروبرم خوشبخت بودن و من...
نگاهمو بالا گرفتم.وحيد با اخم خيره شده بود به فريد.مشخص بود به خونش تشنه است.طلبکارم بود
نسيم رو صندلي ميز نشسته بودو مصنوعي ميخنديد.
بلاخره همه خر که نبودن.ميفهميدن.همه از اين جريان خبر داشتن و تظاهر ميکردن
حس حقارت باهام ديگه عجين شده بود...
فريد با لبخند رو به نسيم گفت:خانومم شامو کي مياري پس؟
حسرت اين کلمه رو بايد به گور ميبردمو نسيم چه راحت روزي بارها اونو ميشنيد
نسيم لبخندي زدو گفت:حاضره
ونگاهي به من کرد.اون ديگه از چي خجالت ميکشيد؟ظاهرا همه خجالت کشيده بودن الا اصل کاري
به زور لبخندي زدمو بلند شدم کمک کنم براي آووردن شام.نيلو ستاره هم بلند شدن.خوب بود که با نسيم تنها نبودم...از تنهايي باهاش ميترسيدم.اينکه بخواد با حرفاش خوردترم کنه.
همينکه ناراحت بود خورد ميشدم...تابه حال کسي حس حقارت کرده؟حس کم آووردن؟حس بي مصرف بودن و حس بدرد نخوردن؟حالا همچين حسي داشتم...همرو باهم داشتم
ميز که چيده شد دورتر از بقيه نشستم،بقيه منظورم نسيم و فريدو وحيد بودن
غذا مثل سرب داغ توشده بودتو گلوم .ميدونستم اگه به معدم برسه برميگرده بيرون
حسام با لبخند روبه نسيم گفت:خانوم دستو پنجه اتون درد نکنه حسابي افتادين تو زحمت
نسيم به شوخي دستمالو کوبيد رو دستش و همه خنديدن.دليل خنده اشون براي همه مشخص بود الا وحيد...آخه اون چه مي دونست ...هر بار دستپخت منو ميخورن نه نسيم...اون حتي يه بار هم تو خونه از غذاهاي من نميخورد
وحيد متعجب رو به حسام گفت:خيلي خوشمزه شده که
romangram.com | @romangram_com