#انتخاب_دوم_پارت_18
-خب!
ستاره-اونو برداشتم...آبجيم ديروز ديدتش خيلي خوشش اومد.گفت دفعه ي بعد اونم مياد
-خوشحال ميشم
حميد-يلدا بايد به من بن تخفيف بدي...نصف نقاشياتو من ميخرم
همه باز خنديدن...حميد از همون اول خيلي شوخ بود.پولشون از پارو بالا ميرفت،کلا اين سه تا پسروضع مالي خوبي داشتن از همون اول...
حسام- من به نيلو ميگم بيا اين تيرو تخته هاتو ،که هي ميکشي ميذاري انباري ببريم قاطي نقاشيهاي يلدا آبش کنيم بره گوش نميده
ديگه همه ترکيده بودن از خنده ،نيلو جيغي کشيد سرش...نيلو از همون اولم به نقاشي زياد علاقه نداشت...معمولا تو طرحاش منو نسيم کمکش ميکرديم...اما خب از رو نمي رفت و بازم ميکشيد
براي فروش گالري نمي زدو هي مي ريخت تو انباري.البته کارش بد نبود منتها نميدونم چرااعتماد به نفس نداشت.
نسيمم فقط دوران دانشگاه رو بورس کشيدن بود.بعد ازدواجش کلا گذاشت کنار
هرچي فريد تشويقش کرد هم قبول نکرد.فقط من بودم که همچنان ميکشيدم
نيلو-من نميتونم مثل يلدا باشم،اون زمان که دانشگاه بود استادا طرحاشو رو هوا قبول مي کردن الان که ديگه هيچي...دوست دارم واسه دل خودم بکشم
حسام بوسه اي روي گونه اش زدو گفت:عوضش آشپزيت خيلي خوبه عزيزم
همين شد که نيلو باجيغ افتاد دنبالش.به کلکل اونا عادت داشتيم.حسامم مثل حميد شوخ طبع بود...وحيد هم...بيخيال
نگاهي به ساعت کردم 8 بود
نفسي کشيدم و با ستاره مشغول بحث درباره نقاشي شدم
مدتي نگذشت که صداي آيفون بلند شد.فريد خودش رفت درو باز کردو گفت:بلاخره جناب مهندسم اومد
حميدو حسامو وحيد يه شرکت مهندسي داشتن که با هم شريک بودن و بيشتر نقشه کشي هاشونم خودشون به عهده ميگرفتن.شرکت معروفي که بيشتر سهامش براي وحيد بود
وحيد که اومد تو اخمام تو هم رفت.لعنتي،کتشو عوض کرده بود،همون کت سياهه ي کوفتي تنش بود.
romangram.com | @romangram_com