#انتخاب_دوم_پارت_178
همينکه آووردنش کلا دردمو از ياد بردم.اينقدر ريزه ميزه و سفيد بود که نگو.صورت گردوچشماي پف کرده.
پرستاره کلي محبت خرجم کرده بودو داشت کمکم ميکرد.نسيمم نميدونم چرا جيم زده بود ...تا چند دقيقه پيش اينجا بودا...
خلاصه حس غمو خوشحاليم قاطي پاتي بود.
همينکه ميک ضعيفي زد قلبم ريخت.اومدم با هيجان به پرستاره حرفي بزنم که ديدم وحيد جلوي در ايستاده.
خداميدونه از ديدنش ميخواستم گريه کنم و به زور جلوخودمو گرفتم.
پرستاره ام که ديگه ديد زياد از حدوجودش اضافيه يکم ديگه توضيح داد دستمو چي جوري بگيرمو چون بچه خوابه بايد يه ربعي بهش شير بدم.يه ميک ميزد ول ميکرد.بعدم رفت.
استرس باعث شده بود دستو پاموگم کنم.وحيدم آروم اومد سمتم و لبه ي تخت نشست.
دستام ميلرزيد.اينقدر تابلو که وحيدگفت:ميخواي بگم برگرده؟
سرمو بالاگرفتم وتوچشماي قهوه ايش خيره شدم.اگه اِهِن بچه نبود نميفهميدم سينه ام از تو دهنش در اومده.
دوباره هولهولکي گذاشتم دهنشو آروم گفتم:بايد ياد بگيرم خودم.
نگاهش به بچه بود.
دستام يخ کرده بود
وحيد-اسمشو چي ميذاري؟
-نميدونم
وحيد-بايد برم شناسنامه بگيرم...ميخوام برم مصافرت
سرمو بالا گرفتم.دندونامو فشار ميدادم تاحرف نزنم.بغض بدجوري توگلوم بود
وحيد-بچه ميتونه پيشت باشه...
بلند شد.سري تکون دادو زير لب فعلا اي گفت و مثل فانتوم رفت
romangram.com | @romangram_com