#انتخاب_دوم_پارت_176

اومد جلوم ايستاد.باور نميکرد از حرفش بهم بريزم.عادت کرده بود به اينکه تحمل کنم انگار
با بالاترين صداي ممکن داد زدم:به جهنم...مگه تو کي هستي؟غيراز يه خودخواه عوضي هيچي نيستي...فقط ميخواي آزارم بدي.به جهنم که جاي من نيست...به درک که آغوشت مال من نيست...اصلا ميدوني چيه...بچه که به دنيا اومد چه بديش به من چه ندي از اين شهر ميرم
جيغ زدم:ميرم يه جايي که تو هواشم نفس نکشي...آغوشتو نگه دار براي هر سگي که ميخواي...
حرف نميزد.فقط نگاه ميکرد.
اومدم بلند شم که نفسم بند اومد.
-آآآآآآييييييييييييي
از درد به خودم ميپيچيدم
بلاخره صداش درومد
وحيد-يلدا...يلدا چي شدي؟
-وايييييييي...تروخدا...
هلهلکي لباس تنم کردوسوييچ برداشت.تقريبا بغلم کرد و برد به سمت پارکينگ
داشتم ميمردم.الان که وقتش نبود.پس اين دردچيه؟
توماشين نشستيم.خيلي تند ميروند.همشم ميگفت:الان ميرسيم تحمل کن
مايع لزجي رو حس کردم.نفسم بالا نميومد ديگه...
وحيد-يلدا ...يلدا...چي شد؟
-انگار خونه وحيد...وحيد بچه ام
نگران نگاهم کردو سرعتشو بيشتر کرد.ديگه تقريبا پرواز ميکرديم
به بيمارستان رسيديم بي معطلي منو گرفت رو دستاشو تقريبا ميدوييد

romangram.com | @romangram_com