#انتخاب_دوم_پارت_173

الان فقط بستني رو بچسب
وحيدم که انگار از ديدن بستني خوردن من حسابي تعجب کرده بود گفت:منکه تازه از اين بستني ظرفي ها خريده بودم
با دهن پرگفتم:تموم شد همرو خوردم
نگاهشو به هيکلم انداخت و گفت:اينهمه ميخوري چرا وزن نميگيري؟معمولا زناي حامله ميترکن تو اين دوران...شکمت نباشه کلا هموني...شايد هم لاغرتر
پس بلاخره منو ديد.
سعي کردم لحنمو خونسرد کنم
-آره...دکتر ميگه براي استرسو حرص و جوشه
وحيد-اونوقت استرس براي چي؟
لحنش جوري بود انگار ميخواد مسخره کنه.شونه بالا انداختمو گفتم:نگران نباش بچه ات وزنش سالمه...واسه مادر بچه خطرناکه که خب توفيري نداره
نگاهش يه جوري شد ولي حرف نزد.منم بيخيال به بستني خوردنم ادامه دادم
بچه توتنم چرخي زد
به خاطر شيريني بود.نسيم ميگفت وقتي چيز شيرين بخوري بچه فعاليتش بيشتر ميشه
دستمو رو شکمم گذاشتم.وحيدم از شيشه بيرونو نگاه ميکرد.بيخيال بابا اين احساس حاليش نيست که.
نميدونم چرا اينقدر دلم ميخواست گريه کنم.اعصابم ضعيف شده واقعا
بقيه بستني رو به زور خوردمو گفتم:بريم
نگاهي به 2 تا ظرف بستني کرد.
بعد ازحساب کردن به سمت خونه رفتيم.اينقدرام دور نبود از خونه.
بازم ميام.بستني اش حرف نداشت.

romangram.com | @romangram_com