#انتخاب_دوم_پارت_172
نگاهشو تو صورتم چرخوندوگفت:حالاکجا تشريف ميبرن سرکار عليه؟
-بستني ميخوام
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:زنگ ميزدي اشتراک...اينهمه چادر چاقچور داشت؟
-از اونا نه...
با پوزخند گفت:پس کدوما؟
-از اين کافي شاپيا
با اخم گفت:ساعت 10 شب راه ميفتي بري کافيشاپ؟
جواب ندادم.ماشينو به حرکت انداخت.
مدتي بعد جلوي يه کافيشاپ بزرگ پارک کرد.با دمم گردو ميشکستم.چه خوب هوسي کردما
پشت ميز نشستيم گارسن مثل فنر پريد بالاسرمون
گارسون-چي ميل دارين؟
وحيد اشاره به من کرد.منم بدون ديدن منوگفتم:يه بستني شکلاتي...روش پرشکلات باشه...نه نه دوتا ميخوام...توت فرنگيم روش داشته باشه
گارسونه با ابروي بالارفته يه نگاه به وحيد کردوگفت:شما قربان!
وحيد-من چيزي نميخورم
اونم سري تکون دادو رفت.نگاهي به آب نماهاي دورمون کردم.چه باکلاس بودا.وحيد اولين باره منو مياره بيرون
که اونم زورکي بود والا نمياره که...عيب نداره.مهم اينه الان اينجاييم
بستني رو که آووردن فقط چشمم اونو ديد.حقيقتا ضعف کردم براش.اگه نميخوردم بچه ام منگل که بود چشاش چپ هم ميشد.مامان ميگفت زن حامله بايد وياراشو بخوره والا چشماي بچه اش چپ ميشه.
چميدونم والا.
romangram.com | @romangram_com