#انتخاب_دوم_پارت_171
اصلا دلم نميخواست بدون خوردن بستني بخوابم.تجربه ثابت کرده بود تاصبح خوابم نميبره.حالا نميدونم تاثير حاملگيه يا عشوه خرکي براي خودم...خلاصه که بستني ميخوام
از ساختمون بيرون اومدم.يه نگاه به چپ يه نگا به راست کردم.چون عشقم چپ دست بود ميريم سمت چپ.
همينکه يکم راه رفتم صداي چرخ ماشين از کنارم اومد.يا خدا...نکنه تو کوچه خفتم کنن.
خواستم قدم تند کنم که صداي وحيد اومد
وحيد:کجا اين وقت شب؟
به سمتش چرخيدم.ازوقتي دستشو بازکرده بود دوباره تيپ ميزد.منم همش تو دلم دعا ميکردم باز بشکنه دستش.اما خب نميشکست...راسته ميگن به حرف گربه سياهه بارون نمياد.
-کارداشتم
نگاهي به سر تاپام انداخت و گفت:چيکار اونوقت؟
اخ جون.باز داشت باهام حرف ميزد.
منم با ناز گفتم:شما جايي ميرفتين؟
اشاره به خونه کردو گفت:بله
-خب بفرماييد...مسيرمون يکي نيست
سري تکون داد.آخ که خاک تو سر خرم کنن...باز زيادي عشوه اومدم...الان ميره حسابي ضايع ميشم
وحيد-بيابالاببينم...نصفه شبي تو تاريکي واسه من کلاس ميذاره
با اينکه عميقا خوشحال شدم از حرفش اما با اخم گفتم:گفتم که بفرما برو
واي نرو نرو خواهش ميکننننننننننننننننننمممممممم
وحيد-مياي بالايا بيام پايين؟
ديگه ديدم بيشتر عشوه شتريمو ادامه بدم قاطي ميکنه مثلا بااکراه رفتم سوار شدم
romangram.com | @romangram_com