#انتخاب_دوم_پارت_170
لبه ي پتو رو بالا دادومنو کمي جا به جا کردو پتو روم کشيد.باز يه نگاه نافذ انداخت تو چشماي خيرمو صاف ايستاد.نفسي کشيدوآروم رفت بيرون.
لبه ي پتو رو تا زير گردنم بالاکشيدم،اين بغض توگلوم دقيقا کي ميخواست بره گمشه خداميدونست.
اون شب اصلا به اتاق نيومد و نگاه منم خشک شد به چهارچوب در تا خوابم برد.
بعد از اون شب چندبارسعي کردم باهاش بحث کنم،دعواکنم...اما همه اش در ميرفت...
گوشه گير شده بودم.
براي پاس کردن چکم از مهسا پول کرفتم،باچه رويي خداميدونه.به سرم ميزد ماشينوبفروشم اما دلم نميومد.
دستو دلم به نقاشي نميرفت اما براي اينکه پول مهساروبدم مجبوري چندتاکشيدم.البته وقتايي که وحيد نبودوتنها بودم.خداروشکر فروش رفت و پول مهسارو با يکم اختلاف دادم.حالا تا 3ماه بعد خدابزرگه.
حالت تهوع هام يکم بهتر شده بودوکمتر بالاميووردم.تقريبا يکي در ميون
6ماهگيرو پشت سرگذاشته بودم .دستو پاهام يکم بادکرده بود.از وزن اصليم قبل حاملگي ،وزنم کمتر شده بود.دکترم مدام غر ميزد اصلا خوب نيستوبايد بيشتر به خودم برسم.حالا خوبه وزن بچه خوب بود والاديگه هيچي.ولي کو گوش شنوا
کارم شده يه گوشه نشستن و لباس وحيدو بو کردن...اونم که مدام تو شرکت بودووقتيم ميومد جلو تلويزين مينشستوساعتها يه فيلم به درد نخور ميديد
***
ساعت 10بودو از وحيد خبري نبود.من بميرمم اين پسر هيچ نميفهمه بسکه تو شرکته
بدجور دلم ميخواست بستني بخورم.نه از اين بستني بسته بندي ها.
وقتي ديدم ازش خبري نيست.شلوار بارداري اي که با نيلوخريده بوديمو پام کردمو يکي ازاين مانتو شُل ها هام که باکمربند بسته ميشدم پوشيدم.شال سرم کردم وکليدوموبايل برداشتم.
با اين وضعيت نميشد رانندگي کنم.يا يه جاي نزديک پيداميشد يا بايد ماشين ميگرفتم.
romangram.com | @romangram_com