#انتخاب_دوم_پارت_168
آروم بلند شد.منم هيجان زده دستو پامو گم کرده بودم.به سختي رو صندلي نشستم
روبه روم نشست وغذاکشيد.يعني همه تنم چشم بود براش.حرکاتشو ميخوردم با نگام
کمي غذاکشيدم و شروع کردم به خوردن
اوه اوه چه شور شده بود.هييييي...حتما آب برنجوخالي نکرده بودم
يه راست نگام رفت سمت وحيد.اخماش توهم بود.همينکه غذاشو جويد گفت:يه دستپخت داشتي اونم ديگه پکيد
با اعتماد به نفس کاذب گفتم:يه مقدار خوش نمکه
چشماشوتنگ کردوگفت:بله...يه مقدار
بلند شدو رفت سمت کاناپه.پ.في حرصي کشيدمو بلند شدم جمعشون کردم.به ما محفل عاشقانه که هيچ...شام خوردن هم نيومده
نگاه بهش کردم...رفته بود باز سراغ اون سيگار کوفتي
يه کم عشوه بيام؟
چشمامو تنگ کردمو باخودم فکر کردم چي باعث ميشه بهم توجه کنه؟خودم که نه...اما بچه شايد...
دستمو گذاشتم رو شکمم و با نهايت علم نداشته ام تو بازيگري خم شدمو آآآآي بلندي گفتم
سرشو گردوند سمتم.منم کله امو انداختم زمين سه نشه
بلند شد به سمتم اومدو گفت:چي شد؟
تو دلم خنديدم اما باز آآآآيييي گفتم
بازومو گرفت.وووويييي...چقدر دستاش گرمه اين بچه غول
وحيد-بيا بشين اينجا...
تجربه ثابت کرده هرچقدر من تو اينجور مواقع دوري کنم اون بيشتر نزديک ميشه.واسه همين دستمو مثلا بي حال کشيدم از دستش بيرون.
romangram.com | @romangram_com