#انتخاب_دوم_پارت_167
-ترسيدم ديوونه...اين چه طرز وارد شدنه سکته کردم
با ابروهاي بالارفته نگاهي به سرتاپام کردوگفت:من خيلي وقته اومدم...نميدونستم بايد قبلش با بلند گو اعلام کنم
ازنگاهش سرخ شدم.با اون شکم جلوش نشسته بودم.اونم همونجور نگاه ميکرد
نه ميرفت نه من ميخواستم ضعف نشون بدم والا همچين از جلوچشمش در ميرفتم که اصلا باورنکنه من اينجا بودم
ديدم حرف نميزنه با حالتي ريلکس از تو کشو لباسامو در آووردمو گفتم:مامانت امروز زنگ زد
لبه ي تخت نشست و منتظر نگاه کرد
-اين مهربونيتون ژنتيکيه انگار...اونم مثل تو محض خاطر اين بچه کمي باهام صحبت کرد
لباسموتنم کردموبه سمت حال رفتم.بلند گفتم:مهسااينا اينجا بودن...سلام رسوندن...شام چي درست کنم؟
مدتي بعد اومد تو حال و يه راست سمت کاناپه...حرف ميزد مگه حالا
نفس پرحرصي کشيدمومرغ از تو فريزر در آووردم.
با بيحالي سرگرم درست کردن شدم.بماند که چقدر عق زدم.
نشسته بودو اخبار گوش ميکرد.يعني مزخرفات اين بي بي سي رو به من ترجيح ميداد
غذارو که درست کردم رفتم به اتاقو موهامو با کش بستم
روي صندلي ميز ناهار خوري نشستمو گوشيمو چک کردم.نسيم کلي جوک فرستاده بود.همونجور ريز ريز ميخنديدم که نگاهي گذرا بهم کرد.
خيلي دوست داشتم اون مغز نداشته اش صدا داشت تا ميفهميدم به چي فکر ميکنه!
مدتي بعد غذاآماده شد.رو اپن وسايلاروچيدموغذارم کشيدم
-نميخوري؟
romangram.com | @romangram_com