#انتخاب_دوم_پارت_165

منم از خداخواسته نشستم سرجام.
همه اشون حسابي به خودشون رسيده بودن.فقط من بودم توشون که اينقدر هپلي بودم.
نيلو نشست کنارم رو مبل و سرشو آروم گذاشت رو شکمم
نيلو-سلام جيگرخاله...خوبي؟
آروم خنديدمو گفتم:مگه ميفهمه آخه؟
نيلو-پس چي!...باهاش حرف نميزني؟(وسرشو بلند کرد)
شونه بالاانداختموگفتم:نه...با خودم حرف ميزنم گاهي...اما با اين نه
نيلو-ديوونه بعد 5ماهگي حس ميکنه بچه...باهاش حرف بزن.صداي مادر خيلي تاثير گذاره
-ول کن بابا...
مهسا يه دست روي خاکاي ميزعسلي کشيدوگفت:چقدر کثيف شده خونه ات يلي...توکه وسواس داشتي اين چه وضعشه؟
-حوصله ام نميگيره ديگه
نسيم با لبخند روبه روم نشست و گفت:بچه ها پاشين يکم اينجاروتميز کنيم بعد پارتي راه بندازيم
نيلوپشت چشم نازک کردوگفت:ميدوني لباسم چقدر گرونه؟با اين لباس کلفتي اين نکبتوکنم؟
محکم زدم پس کله اشو گفتم:ازخدات باشه
گردنشو مالوندوگفت:چييييش...چه خر دستي هستي ها...
بلند شدوگفت:حداقل يه لباس بده اينو عوض کنم
-خودت از کشو بردار
مهسا تلويزيونو روشن کردو گذاشت کانال 4u

romangram.com | @romangram_com