#انتخاب_دوم_پارت_161

وحيد-ميذاري بخوابم يا ميخواي باز حرفاي بيخود بزني؟
به سمتش برگشتم.آرنجش روچشماش بود
-مگه از اولم قصد همينو نداشتي؟که رابطه ات با نسيم حفظ بشه...خب منم دارم همينکارو ميکنم ديگه
وحيد-يلداخسته ام
نميدونم چرا حرص ميخوردم.حالاکه حرف نميخواست بزنه بيشتر حرص ميخوردم تاقبل که تو روم ميگفت فقط نسيمو ميخوام نه هيچکس ديگه
-معلوم نيست چته...
جواب نداد
از اون شب وحيد به طور محسوسي ازم دور شد.دورتر از قبل.منم که روحيه ام داغون بود بدتر شدم.
اين روزا حال ثبت خاطراتمو ندارم...انگار از نوشتن هم خسته شدم...امادارم سعي ميکنم کمتر به آينده ي پيچ در پيچم فکرکنم...اين که فکر چي ميشه وچي نميشه حسابي بهمم ريخته.
سالگرد عروسي منو وحيده...اما نيست.
نميدونم چند ساعت کنارپنجره ايستادم منتظرش امااون شب کلا نيومد...کار هرسالش بود،چرا من فکرميکردم امسال فرق ميکنه؟بسکه احمقم.
چهلم مامانم که فقط من، نسيم، مهساو فريد بوديم با خاله نيره و شوهرش.

***
باصداي زنگ موبايل ازخواب بيدار شدم.
خابالود جواب دادم...اصلا نديدم کي هست
-الووو
نيلو-سلام زشت خانوم

romangram.com | @romangram_com