#انتخاب_دوم_پارت_162
-عليک سلام زيباي خفته...چيکار داري اين وقت صبح؟
نيلو-اين وقت صبح؟ساعت يکه ظهره ها
لاي يه چشممو باز کردم تا ساعتو ببينم.راست ميگفت...اووووف چقدر خوابيده بودم
-حالا هرچي...بنال
نيلو-امروز بيکار بودم گفتم بيام يه سر بهت بزنم
-مگه اينکه بيکار باشي بياي اينجا...
نيلو-آخه نکه خودت همش داري به من سرميزني و به فکر مني،اينه که دل به دل راه داره
-خيله خب حالا...تنها مياي؟
مکثي کردوبعد گفت:نميدونم ميخواي بگم بچه هام بيان؟
نفسي کشيدم وچشمامو مالوندم
-آره مهساوستاره و نسيمم بگو بيان
نيلو-ميخواي پارتي بگيري؟
-يه جورايي...وحيد که نيست،تنهام...پاشيد بياين دورهم باشيم
نيلو-باشه پس ميبينمت
وقطع کرد.بيشعوريه واسه خودش اينم ها
باکوفتگي از تخت بلند شدم.خيلي کسلم کرده بود اين حاملگي...نه به خودم ميرسيدم نه خونه...نبود وحيدم روحيه امو ضعيفتر کرده بود
موهاي درهمموشونه زدم و کمي روتخت رومرتب کردم.
برامدگي شکمم کاراموسخت ميکرد.کمرم و که دلا راست ميکردم حسابي فشار ميومد بهم.
romangram.com | @romangram_com