#انتخاب_دوم_پارت_158

حالاچشماش بسته بودا...راسته ميگن پسرا 150تا چشم دارن؟اين وحيد که داره
سِرُم آخراش بود که پرستار خودشيرين اومد عوض کرد.
براي اولين بار وحيد کنارم موندو در نرفت.
اينقدر خسته بود که سرشو گذاشت رفت.اما من دم دماي صبح خوابيدم.
تلفنو برداشتمو به فريد زنگ زدم
فريد-به به خانوم...ظهرتون بخير
خميازه کشيدم.نگاه به ساعت کردم 1 بود.
-سلام
فريد-اووووه چه خبره؟چه خميازه اي
-خوبي؟
فريد-به خوبي شما
-ميخواستم شام دعوتت کنم
مکثي کردوگفت:خبريه؟
-نوچ...
فريد-از اين ولخرجيا نميکردي
-از کيسه خليفه است
خنديدوگفت:آفرين
-مياي يا نه؟

romangram.com | @romangram_com