#انتخاب_دوم_پارت_151
دستشوکشيد.قاشقي شکلات خوردمو با لبخند گفتم:منو الان جو مادري گرفته براي همين ميگم دختره.
بلند شدوبه سمت اتاق خواب رفت
وحيد-هرچي باشه ولي به تو نره
چرا دوست داشتم برم تو بغلش؟چون دوسم نداره؟چون اينقدر از من بدش مياد دوسش دارم؟
راسته ميگن اگه 10نفر يه دخترو دوست داشته باشن دختر درگير نفر11امه که چرادوسش نداره؟
نميدونم چرا...فقط اينو ميدونم اگه وحيد به بدترين شکل هم تحقيرم کنه دوسش دارم.ادم تو سري خور نيستم.ميتونم هرچقدروحيد منو آزار بده به همون اندازه آزارش بدم...اماحسم بهش تغيير نميکنه.نهايت حرکت من براي دور شدنش همون طلاق بود.طلاقم بگيرم بازميخوامش.شايد بگن چقدر احمقي...مگه تو غرور نداري؟آدمم اينقدر بدبخت؟اما دوست داشتن بچه بازي نيس.حس رهگذر نيس.کسايي که عاشق واقعين فقط ميتونن منو درک کنن اون هوسه که يه روز تموم ميشه نه دوست داشتن.
اينقدر فکر کردم رو همون کاناپه خوابم برد.
آفتاب که از پنجره ميزد بدجور رومخ بود.بلاخره بيدارم کرد
اينطور که معلومه وحيد نميتونه تو خونه بند شه.با اون دست عليلشم باز ول کن شرکت جونش نبود.
آخ که من به اون گچ و ديوارام بايد حسادت ميکردم
شکلاتمو ديشب تموم کردم.حوصله نداشتم چيزي بخورم بعد بالا بيارم.براي همين بيخيالش شدمورفتم حاضرشدم.آرايش ساده ايم کردم و رو يه کاغذ نوشتم:من ميرم گالري...قراره پيش مهسا کارکنم.ممکنه دير بيام.
پايينشم يه امضاو نقاشي دخترِموبلندي کشيدم.
قربون خودم برم اينقدر نقاشيم خوبه.
به گالري رسيدم.
مهسا باديدنم کلي ذوق کرد.کاراروتقسيم کرديم.به چندتانقاش که براي نقاشيهاشون اينجا قرارداد بسته بودن زنگ زدمو هماهنگ کردم که چيکار بکنن و چيکار نکنن.بعد از ظهرم نمايشگاه استاد درخشنده اينجا برگذار ميشد.
وقتي به مهسا گفتم ناهار فقط دلم شکلات صبحونه ميخواد کلي خنديد و گفت مش صفر بخره.
گرچند اونم رفت از ايناکه باشکلات کره اي بود خريد،بد نبود اما اوني که وحيد خريده بود بهتر بود.قرصايي که دکتر برام نوشته بودو رفتم از داروخونه گرفتم.وحيد که به فکر نبود.بايد خودم هواي نخد کوچولومو داشته باشم.
وقت اضافه امورفتم تو کار گاه طرح زدم.اينجوري زود ميگذشت اما خسته شده بودم.
romangram.com | @romangram_com