#انتخاب_دوم_پارت_148

ظرف کتلتو وسط گذاشتم.
تکه ي کوچيکي خوردم.خوب شده بود.نميدونم چرا ديگه اشتها نداشتم.
وحيد-چيه ؟!تو بوش بودي؟
سرمو بالا گرفتم.چشماش شيطون شده بود.
وحيد-چرااينطوري نگام ميکني؟
يعني نسيم نزده بود تو پرش؟
-تو دلت بهم ميخندي نه؟
ابروهاشو دادبالا.حرفي نزد.
نفسي کشيدموگفتم:حتما ميخندي...
چنگالموتوي بشقاب گذاشتم.
-از اينکه من مادر بچه اتم چه حسي داري؟
نگاهشو تو صورتم چرخوند.
-اگه اين بچه نبود الان ديگه از دستم راحت بودي.مگه نه؟تو دلت ميگي اي بخشکي شانس...افتاده رو زندگيم بيخيالم نميشه
موهاي جلوي صورتمو دادم کناروگفتم:ميخواستي بچه ات شبيه نسيم بشه؟دوست داشتي روشکم اون دست بکشي و از باباشدنت خوشحال باشي؟حالاچي؟خوشحالي؟اين بچه تو برنامه هات نبود نه؟بعد طلاق ميديش به من يا خودت ميخواي بزرگش کني؟...
اينقدر اشک توچشمام بود که محو ميديدمش...
آهي کشيدمو گفتم:مامانم 3سال حسرت کشيد تا نوه اشو بغل کنه...اما هربار ميخواستم بهت بگم به خاطر دل اون پيرزن اين کاروبکنيم...تو...تو به بدترين حالت تحقيرم ميکردي ...
با دستام اشکامو پاک کردم.از روي صندلي بلند شدم و گفتم:خوردي بقيه اشو بذار يخچال
نميدونم چه ساعتي بود.احساس کردم دلم داره زيرو رو ميشه.دوييدم سمت دستشويي.

romangram.com | @romangram_com