#انتخاب_دوم_پارت_139
وحيد-منو بو کني؟
چشماي خوشکلش و گرد کرده بود
-اوهوم
حتما داشت فکر ميکرد باز مسخره اش ميکنم
اخم کردوگفت:چرا؟
-بوي عطرت خوبه
اخماشو بيشتر تو هم کشيد
-نخواستيم بابا ،حداقل پيرهنتو بده
اول با چشماي تنگ شده نگام کرد وقتي ديد اذيت کردني تو کار نيست دکمه هاشو باز کردو به زور از تنش در آوورد.هنوز دستش بسته بود.
منم کمکش نکردم جونش در آد
همينکه در اوورد چنگ زدم به لباس و نزديک بينيم بردم.آخيششش...لامصب چه بوي خوبي ميداد.
همونجور لخت به حرکات عجيب غريب من نگاه ميکرد که صداي تلفنم بلند شد.حواسم به چشماي خوشکلش بود که صداي نسيم بلند شد
نسيم-يلدا؟خوبي؟جواب بده کارت دارم يلدا
بعد مدتيم قطع کرد.لعنت بهت وحيد .
بغضم گرفت.لباسو پرت کردم و رفتم تو اتاق درم محکم بستم.تا ميومدم به سمت خودم بکشمش باز اين حقيقت که مال من نيس،که دوسم نداره توذهنم آوارميشه.
لباس پوشيدم روتخت دراز کشيدم،اينقدر گريه کردم که خوابم برد.
با احساس ضعف بيدار شدم.واقعا که با باد هوا زنده بودم.
نگاهي به کنارم کردم مثل هميشه به شکم خوابيده بود.بدون لباس
romangram.com | @romangram_com