#انتخاب_دوم_پارت_128

مدتي حرف نزد.اما يه دفعه باز داد کشيد:يلداگيرت بيارم مطمئن باش ميکشمت
-هرغلطي که دلت ميخواد ميکني اينم روش
وحيد-بهت ميگم کجايي يلدا
-به ...خودم...مربوطه...اگه برات مهم بود نميرفتي...حالام گمشو به من زنگ نزن
وقطع کردم.
احساس حالت تهوع شديد کردمو رفتم تندي تو دستشويي.نسيمو فريد نگران صدام ميکردن.
توآينه به قيافه ي بي رنگو روم نگاه کردم و زدم زير گريه
فريد-يلدا عزيزم درو باز کن...چي شدي تو؟
شده تو زندگي حس کني کم آووردي؟
يه روزايي تو زندگي ما آدما هست که بيشتر از يه روز پيرميشيم...
الان دقيقا حس ميکنم پيرشدم،بيشتر از يه روز...انگار سالهاي زيادي از عمرم گذشته،اين همه بدبختي و فشار حقمه؟به تاوان کدوم اشتباه؟کي بد منو از خداخواست؟کي آرزوکرد به خاک سياه بشينم؟

نگام خيره به چشماي پف کرده ام بود...به چشمايي که يه روز بااطمينان ميتونستم بگم افسونگرن...اما حالا!!!!!!!!!!
-من حامله ام
ساکت شدن.داد زدم:به من ميگه بچه مال من نيس...اون عوضي فکر ميکنه همه مثل خودشن.
بعد مدتي نسيم آروم گفت:يلدا...خواهري درو باز کن...بيا بيرون حرف ميزنيم
-به من ميگه بچه ات مال من نيس نسيم...مال خودلجنشه اما انکار ميکنه...تحقيرم ميکنه...
دادميزدم.فريد انگار سرشو چسبونده بود به در

romangram.com | @romangram_com