#انتخاب_دوم_پارت_113

يه حفاظ بلندي سفارش دادم که نگو.سعيد 4چشمه عمرا بتونه با اون هيکلش از اين بالا بره.
جوشکار-خانوم جان حفاظ ديوارا تموم شد
-حفاظ در روهم بزنين زود تموم شه
داشت ميرفت که ديدم وحيد از در اومد تو
چون از يارو ميترسيدم درو باز گذاشتم که اگه خواست خفت کنه در برم.اين در زنگ زده تا بياد باز شه يارو به مرادش ميرسيد.
اين اينجا چيکار ميکرد؟
چادرو سفتر گرفتمو منتظر شدم بياد.نگاهي با اخم به سر تاپام کردوگفت:اين چه وضعيه؟
-اينجا اومدي چيکار؟
با همون اخم وحشتناکش رفت سمت يارو.
جوشکاره يه نگا به من و يه نگاه به وحيد انداخت يعني اين کيه.
منم سريع گفتم:شوهرم هستن آقا پناه...کارتونو بکنين
پناه هم سري تکون دادو مشغول شد.وحيد اشاره به در کرد يعني بيا برو تو اتاق.منم توجه نکردمو رومو کردم سمت پناه و با دقت به کارش نگاه کردم.
وحيدم که ديد توجه نکردم با اخم اومد بازومو از روچادر گرفتو تقريبا شوتم کرد تو خونه.
بسکه چادروسفت گرفته بودم زير گلوم ،دردگرفته بود
کمي آزادتر گرفتمو از پشت پنجره نگاه کردم.وحيد دست راستشو کرده بود توجيب شلوارشو پناه و زير نظر داشت.
فکرکنم سنگيني نگاهمو ديد که يه نگاه گذرابه پنجره کرد.
يعني چرا اومده؟نگرانم شده؟وحيد؟نگران من؟
اوووف...کاش ميتونستم ذهن خواني کنما

romangram.com | @romangram_com