#انتخاب_دوم_پارت_109
لبخندي زدوگفت:خداکنه پشيمون نشي
با نفس عميقي گفتم:همين الانم پشيمونم.
مهسا-خب چرا قبول ميکني؟
-ديگه نميشه
مهسا-چميدونم والا
کمي که ساکت شديم با لبخند گفت:خب بيا اينجا...کمک دست من باش.کي از تو بهتر!منم اين همه بهم فشار نمياد
سعي کردم ذوقمو زياد نشون ندم.بهتر از اين نميشد
-مطمئني؟
مهسا-آره بابا...منم که ميخواستم يکي رو بيارم چند وقت پيش...کارا زياده...چند تا قرارداد بستم و حسابي سرم شلوغه...يه حقوقيم ميدم که راضي باشي
-خيلي ممنون مهسا،خيلي پيشنهاد خوبيه...فقط بايد يکم صبرکني زندگيمو جمع وجور کنم بعد بيام سر کار
دستشو رو شونه ام گذاشتوگفت:حتما عزيزم...تو اولين فرصت بيا
با کلي ذوق ازش خداحافظي کردم.اينجوري خيلي خوب ميشد...
رفتم بانک.اگه چکو پاس ميکردم پول زيادي برام نمي موند.يکمش که ميرفت براي حفاظ و اينا،بقيه اشم خيلي نبود.
بايد زودتر برم سر کار
وارد خونه شدم.نزديک ظهر بود.
وحيد تو آشپزخونه داشت سعي ميکرد پلاستيک زباله ي سبزرنگيودور دستش بپيچه متعجب گفتم:چيکارميکني؟
جواب نداد .لباس هم تنش نبود.کيفمورومبل گذاشتمو رفتم کنارش.سعي ميکرد دستشو با پلاستيک بنده
-ميخواي بري حموم؟بدش من ببندم
romangram.com | @romangram_com