#انتخاب_دوم_پارت_106

وحيد-آره آره همون...سعيدي چي شد؟...خوبه
نگاهش به من افتاد مثل دستگاه اسکن از بالا تا پايين نگاه کردوگفت:پس خودت ديگه درستش کن.کاري بود زنگ بزن
تلفن روقطع کرد.اينقدر بدم مياد بدون خداحافظي و يهويي قطع ميکنن
منتظر نگام کرد.حتما ميخواست بگم کجا ميرم.منم به رو خودم نيووردم.گوشيمو از رو ميز برداشتمو گفتم:فعلا
اونم حرفي نزد.بسکه تخسه اين بشر...زورش مياد ازموضع اش کوتاه بياد.بابا اصلا شايد براش مهم نيس الکي دارم حرص ميخورم
يه راست رفتم بهشت زهرا.بدي اين جاده اين بود نميشد خيليم توش آروم بروني چون همه سرعت دارن کَلون
خلاصه اينکه با سلام صلوات و 60تاسرعت خودمو رسوندم
دفعه اول بود تنهايي ميومدم.دفعه هاي قبل اينقدر حالم خراب بود فريد منو مياوورد.
راستي بايد يه زنگ بهش بزنم.حتما ميديد خونه نيستم نگران ميشدن.
سرخاک که رسيدم باديدن قبر سرد مامان زدم زير گريه.
-زود رفتي مامان،خيلي تنهام...وقتي بودي اوضاع يه جور ديگه بود.راحتتر تحمل ميکردم مشکلامو...ميدونم تو بهشتي...براي منم دعا کن.از خدابخواه بهم صبربده...زندگيم روز به روز سختتر ميشه
گوشيم زنگ خورد.فريد بود.با فين فين جواب دادم
-الو
فريد-سلام يلدا...خوبي؟
-خوبم
فريد- گريه ميکني؟
-سرخاک مامانم
مکثي کردوبعد گفت:همونجا باش منم يه سر بيام

romangram.com | @romangram_com