#انتخاب_دوم_پارت_105

چشماشوگرد کردوگفت:عطر؟
کمي نفس کشيدوگفت:من عطر نزدم
سرمو بردم سمت لباسشو گفتم:تازه نزدي اينه؟
خيلي بوش خوب بود.اخماشوکرد تو همو گفت:بروعقب
شايد فکرکرده مسخره اش ميکنم. پنچر شدم ، برگشتم سرجام.
اينقدر خسته بودم که زود خوابم برد.
چشم باز کردم هوا روشن بود. وحيد هنوز خواب بود.سرمو نزديکش بردم.چشماش که بسته ميشدو مژه هاي بلندش روهم ميوفتاد آدم دلش ميخواست ماچش کنه.واي از اين بوي عطرش...
نفس پرحرصي کشيدمورفتم به آشپزخونه.در يخچالو باز کردم.خبري از اون همه لازانيا نبود.
چشمام 4تا شد.فقط يه کم تو ظرف بود.يعني ديشب خورده؟!!
لبخندي رو لبام اومد.
ليوان شيرکاکائويي ريختم.اه...چه بوي گندي ميداد.تاريخ مصرفشو نگاه ميکردم که ديدم وحيد رفت دستشويي.
بيخيال شير شدمو انداختمش تو سطل آشغال.چه سر مردُمو کلاه ميذارن.شيرمونده ميدن دست مردم
به اتاق رفتم.کمي دور خودم چرخيدم.بهتر بود يه سر برم بهشت زهرا...بعدشم پيش مهسا ...بايد حتما پيگير يه شغل باشم
اينطوري نميشه با فروش تابلوهاسر کنم،اگه تابلوهام فروش نره بر فرض محال...پول قسط ماشينوچطور بدم؟
صورتموکِرِم زدم،يکم ريمل و يه کمم رژِ رنگ لب زدم تا صورتم از بي روحي در بياد مردم وحشت نکنن ميبينن
موهامو فرق وسط باز کردم.خيلي بهم ميومد.
مانتو شلوار سياهمو پوشيدم و شال سياهمم انداختم سرم.پوست سفيدم تو لباساي سياه خيلي به چشم ميومد.چيکار کنيم !ماييمو اين اعتماد به سقف ديگه...کاريش نميشه کرد
رفتم بيرون .وحيد باتلفن حرف ميزد.

romangram.com | @romangram_com