#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_93
-حالا برو بیرون تا شب بچهها رو آماده کن.
-چشم.
بالاخره پیدات کردم خانومم
از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم.
تا شب استرس داشتم که اگه
اون پسره همه چیو فهمیده
باشه نکنه بلای سر آنیما بیاره.
ساعتو نگاه کردم سه شب خوبه از عمارت زدم بیرون بچهها همه به صف بودن.
رفتم جلوشون وایسادم گفتم:
-این کاری که امشب قراره انجام بدیم خیلی مهمه مواظب همه چی باشید.
همه یک صدا گفتن:
-چشم.
«مهند»
خوابم نمی برد از اینکه به
همین راحتی رو دست خوردم عصبانی بودم.
آرسام خان واسه تو هم دارم
از تخت بلند شدم به طرف اتاق کارم رفتم.
پشت میز نشستم به عکسای
که قبل از دزدیدن آنیما از دور
گرفته بودم نگاه می کردم.
بچه ژیگول اصلا ازش
خوشم نمیاد اینو خودمم
نمی دونم ولی دوست دارم آزارش بدم.
هوف سرمو تکون دادم تا
از فکرش بیرون بیام.
ساعتو نگاه انداختم چهار بود
از جام بلند شدم به طرف
پنجره رفتم.
به بیرون باغ نگاه انداختم
romangram.com | @romangraam