#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_91

عصبانی تر قرمز تر

می شد.

بدون اینکه حرفی به طرف

مقابل بزنه قطع کرد چشماشو برای چند لحظه بست

یهو نعره زد.

که از ترس به سکسکه افتاده

بودم.

-نابودت می کنم آرسام.

اومد طرفم با پشت کلت زد به سرم که گرمی خون رو حس کردم دیگه چیزی نفهمیدم.

«مهند»

منو بازی می دی آرسام خان

اگه کاری نکنم به پام بیفتی

مهند نیستم.

دختره که رو زمین افتاده بود رو نگاه کردم به مرادی اشاره کردم که ببرنش تو زیر زمین بندازن.

سگ جون تر از این چیزا هس که بمیره به طرف عمارت رفتم وقتی داخل اتاق کارم شدم.

پشت میز نشستم سرمو تو دستم گرفتم باورم نمی شد که از آرسام کلک خورده باشم.

خون خونمو می خورد اون فرزین احمق همش تقصیر اونه وگرنه همه چی خوب پیش می رفت.

«آرسام»

به فرزین داغون شده جلو پام

نگاه کردم بالاخره همه چیو

فهمیدم.

اسم اون پسره رو زیر لب تکرار می کردم مهند مستوفی

از اتاق اومدم بیرون امیدم پشتم اومد

-آقا الان چی کار کنیم؟

-برو ببین این مهند مستوفی کیه.

-چشم.

با لبخند وارد اتاق شدم عکس آنیما رو که از اتاقش برداشته بود رو تو دستم گرفتم.

بالاخره پیدات می کنم خانومم اونوقت حتی نمی زارم از کنارم تکون بخوری.

یاد چند لحظه پیش افتادم وقتی فرزین اسم پسره رو گفت همون لحظه موبالیم زنگ خورد مهند بود.


romangram.com | @romangraam