#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_90

با غم داشتم نگاش می کردم برام فرقی نداشت که زنده می مونم یا نه.

یهو به این فکر افتادم که اگه آرسام جنازمو ببینه ناراحت می شه چرا دوست داشتم ناراحت بشه این حس لعنتی چیه؟

-آخری...آخرین خواستمو بگم.

پوزخند زد و گفت:

-زر بزن.

-یه سوال.

-چی؟

-چ..چی بهت گفت؟

با این حرفم انگار داغ دلش تازه شد دوباره قرمز کرد.

-همیشه برام سوال بود یکی مثل آرسام چرا باید بیاد عاشق دختری مثل تو بشه نه کسو کارش معلومه نه مالی هست، ناقصم هم که هست ولی دیروز.

دوباره صداش بالا رفت.

-وقتی به جاسوسام

گفتم کارش تا کجا پیش رفته

فهمیدم که آقا اصلا به اون شرکت نرفت وقتی بهش زنگ زدم گفت هر کاری می خوام باهات بکنم چون اصلا براش ارزش نداری.

با دهن باز نگاش می کردم

نمی تونستم باور کنم این غیر

ممکنه من می دونم آرسام دوستم داره.

اینا همش حرفه یعنی چی که من براش هوسم نخیرشم

یهو بغضم ترکید.

-با دنیا خدافظی کن.

دستشو گذاشت رو ماشه کلت که شلیک کنه چشمامو بستم تو این لحظه یاد آرسام افتادم خیلی نامرد بود که می گفت عاشقمه.

یه قطره اشک از چشمام ریخت منتظر مرگم بودم.

با صدای تلفن یکی چشمامو باز کردم تلفن مهند بود

چشم غره بهم رفت تلفنشو جواب داد.

-بگو.

مهند:چی؟

چند دقیقه گذشت نمی دونم

اون طرف چی می گفت

که این لحظه به لحظه


romangram.com | @romangraam