#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_89
-میکشمت
با ترس نگاش می کردم انگار ایندفعه موضوع جدی بود به طرفم یورش آورد.
موهامو گرفت از جام بلند کرد
سرم میسوخت دستمو رو دستش گذاشتم که از دردش کمتر بشه اما فایده نداشت.
-تو..تورو خدا ولم کن.
-تازه کارم باهات شروع شده.
زنجیر پامو باز کرد از موهام گرفت رو زمین کشوندم
از درد داشتم میمردم.
بخاطر اینکه درد کمتر بشه سعی می کردم بلند شم
از زیر زمین بیرون اومدیم
پرتم کرد وسط باغ.
چندتا از آدماش با پوزخند به این منظره نگاه می کردن.
-خودم کارتو تموم می کنم.
اینارو با عصبانیت میگفت.
-چ..چی شده؟
با حرص شروع کرد به خندیدن و گفت:
-فکر می کردم اون آرسام عاشقته اما به این فکر نکرده بودم که ممکنه اون حس عشق نباشه هوس باشه.
خشکم زد فقط یک صدا تو سرم پخش می شد اون حس عشق نباشه هوس باشه
یعنی آرسام دوستم نداشت یعنی اون حرفاش همه دروغ بود.
نمی دونم چرا قلبم انقدر کند می زنه دستام چرا می لرزه
من که آرسامو دوست نداشتم چرا باید ناراحت باشم.
حرفای مهندو نمی شنیدم نگام افتاد به دستام
چرا دارن می لرزن من چمه؟
با فریاد مهند به خودم اومدم.
-حالا من به اون آرسام نشون
می دم که جواب رد دادن به من یعنی چی.
با چشمای اشکی نگاش می کردم که یهو کلت شو بیرون آورد گذاشت رو سرم.
-وقتی که جنازت به دستش
رسید می خوام ببینم چه حسی داره.
romangram.com | @romangraam