#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_9

بعد درست کردن قهوه به سمت اتاقش رفتم

در زدم بعد اجازش وارد شدم لباسشو عوض کرده بودکنار پنجره وایساد سیگار می کشید.

قهوه رو گذاشتم رو میز.

-آقا قهوه تون.

-خودت درست کردی؟

-بله.

برگشت طرفم یه پوزخند تحویلم داد.

-باید ببینم طعمش چطوریه وای به حالت خوب نباشه.

استرس گرفته بودم ازش می ترسیدم،برای بابا که درست می کردم مشکلی نداشت.

شروع کرد به خوردن نمی دونم چی شده قهوه گرم رو

روی دستم خالی کرد.

دستم می‌سوخت تو چشمام اشک جمع شد مگه چی کار کردم که این کارو کرد.

با صدای بلندش به خوردم اومدم.

-این چرا انقدر تلخه؟گو می خوری چیزی بلد نیستی درست می کنی.

دقیقا جای که قهوه رو ریخته بود گرفت تو دستاش از فشار زیادش داشتم جون می دادم هق هقم بلند شد

درد دستم یک طرف از طرف دیگه قلبمم تیر می کشید.

-ببخ..ببخشید آقا هی..هیچ کس بهم نگف..نگفت تلخ دوست ندارین.

-از من چرا نپرسیدی هان؟داری خودسر می شی تازه روز اول کارت انقدر گو بازی در آوردی ولی خودم آدمت می کنم.

هلم داد.

-حالا گمشو بیرون نمی خوام ببینمت.

با گریه از اتاقش بیرون اومدم

به طرف اتاقم رفتم گوشه دیوار نشستم دستمو بغل کردم از بغض داشتم خفه می شدم.

هق هقم بالا رفته بود

خدایا خداجونم چرا من باید این همه درد بکشم اون از قلبم که مشکل داره اونم بابام که دخترش رو کسی که از خون خودشه از خونه انداخت بیرون یعنی الان می دونه کجام؟چی کار می کنم، گفتم اینجا کار می کنم سربار کسی نیستم ولی انگار شانس ندارم.

قطره های اشک رو دستم می‌ریخت دردش بیشتر می شد اما اهمیتی نمی دادم فقط به گوشه اتاق خیره شدم

خدا جونم ببخشید که ناشکری کردم می ترسم که بخاطر این همه ناشکری که کردم نعمت های دیگه رو ازم بگیری همین که

می دونم سایه پدر رو سرمه.

برام بسه لبخندی تلخ زدم بلند شدم دستمو زیر آب گرفتم چند دقیقه بعد لباسامو عوض کردم رو تخت خوابیدم.

با صدای گوشیم بلند شدم بعد اینکه آماده شدم رفتم پایین مثل همیشه صبحونه آرسامو بردم حمومو آماده کردم


romangram.com | @romangraam