#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_10
هنوز بیدار نشده بود.
-آقا.
-آقا آرسام بیدار شید دیرتون شد.
دیدم نه این طوری بیدار نمی شه یکم بهش نزدیک شدم با دستم تکونش دادم ولی انگار خوابش خیلی سنگین بود که حتی تکونم نخورد.
-آقا بیدار شین لطفا.
بی فایده بود نمی دونستم چی کار کنم یکم فکر کردم روش آب بریزم اما از اتفاق بعدش می ترسیدم
بهترین راه این بود کنار گوشش جیغ بکشم
آروم آروم بهش نزدیک شدم راستشو بگم ترسیده بودم.
سرمو به گوشش نزدیک کردم تا دهنمو باز کنم یهو آرسام تکون خورد چشماشو باز کرد
حالا منو بگو دهنم باز جلوی صورتش با بهت داشتم نگاش می کردم
انگار اونم تعجب کرده بود یهو به خودم اومدم با سرعت عقب رفتم.
-چه غلطی داشتی می کردی دختره هرزه.
سوختم داغون شدم لحظه ای احساس کردم قلبم از حرکت وایساد من هرزم من که کاری نکرده بودم می خواستم بیدارش کنم حقم این کلمه نبود.
اشک تو چشمام جمع شده بود سرمو بالا گرفتم بهش نگاه کردم با چشمای اشکی
فقط تونستم یه لبخند دردناک بزنم.
چی می تونستم به این مرد بگم اگه درک می کرد هرگز به دختری که بخاطر نداشتن پول اومد کلفتی مردم رو می کنه اما هرزگی انجام نمی ده هرگز همچین حرفی نمی زد.
لحظه ای پشیمونی تو نگاشو دیدم اما دوباره رفت تو جلد مغرورش.
-کمتر اشک تمساح بریز نمی دونم این فریناز تورو از کجا پیدا کرد.
بعد بلند شد رفت حموم بدون اینکه حال داغونمو ببینه.
اشکامو پاک کردم دلم برای خودم میسوخت
چقدر بدبختم که هر کی از راه
می رسه به خودش
اجازه می ده هر چی از دهنش در بیاد بهم بگه.
بعد رفتن آرسام شروع کردم به تمیز کردن اتاق نگاهی به دستم انداختم که قرمز شده بود.
وقتی کار اتاق آرسام تموم شد رفتم پایین
رو کردم به یکی از خدمتکارا که اسمش صدف بود.
-کاری مونده انجام بدم؟
-نه کار زیادی نیست.
یهو از پشت صدای معصومه خانوم اومد.
romangram.com | @romangraam