#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_11
-چرا کار نیست این همه کار ریخته بره طرفارو بشوره.
-وا معصومه خانوم چی می گی اولا که ماشین ظرفشویی هست دوما شما ظرفی می بینید؟
معصومه خانوم نگاهی خشمگین به صدف انداخت رفت تو آشپزخونه.
-ولش کن اخلاقش خیلی بده فکر کنم افتاده سر لج.
یهو صداش از آشپزخونه اومد.
-هی دختر بیا اینجا ببینم.
وقتی وارد عمارت شدم دهنم باز موند از اون همه ظرف.
-همه رو خوب بشور از ماشین ظرفشویی هم استفاده نمی کنی.
صدف می خواست چیزی بگه که معصومه گفت:
-تو لال دنبالم بیا
صدف با غم نگام کرد
بهش لبخند زدم دوست نداشتم ناراحت بشه.
بعد رفتن اونا شروع کردم به شستن ظرفا خیلی زیاد بود هر بار که آب یا ظرفا به دستم
می خورد نفسم می گرفت.
آخیش بلاخره تموم شد نگاهی به دستم کردم که زخم شده بود.
رفتم یکی از قرصامو خوردم این قلب آخر کار دستم می داد.
از آشپزخونه زدم بیرون که معصومه خانوم جلوم قرار گرفت.
-کارات تموم شد؟
-بله.
-خوب شستی دیگه؟
-آره.
-دنبالم بیا.
همین طوری که پشت سرش می رفتم از عمارت زدیم بیرون
چند دقیقه راه رفتیم که رسیدیم به یک در.
-برو تو انباری رو تمیزش کن.
-ببخشید معصومه خانوم ولی من خدمتکار شخصی آقام این کا..
یهو پرید وسط حرفم
موهامو گرفت.
-دختره عوضی من بهت می گم چی کار کنی حالا گمشو تو.
romangram.com | @romangraam