#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_8
هه بالاخره اومد فکرشو می کردم بیاد ولی نه انقدر زود.
از جام بلند شدم به منشی اشاره کردم که بره بیرون.
-ببین کی اینجاست فرزین خان راه گم کردی؟
یهو حمله کرد سمتم می خواست مشتی بزنه تو صورتم که دستشو گرفت.م
-د نه د این نشد مثل بچه آدم حرفتو بزن اوه یادم رفت که پدرت کیه.
-می کشمت آشغال با پدرم چی کار داشتی هان؟مگه باهات چی کار کرده بود که همچین بلای سرش آوردی؟
-بابات کیه؟
قیافه تعجب به خودم گرفتم.
-می دونم که کار خودته انتقام خون پدرمو ازت می گیرم مطمئن باش.
حمله کردم سمتش
-زیاد زر می زنی بابات حقش بود الان که فکر می کنم باید بلای بیشتری سرش می آوردم تو هم هیچ گوی نمی تونی بخوری.
هلش دادم عقب.
-دنیا دار مکافاته اگه پدرم هر کاری هم کرده بود حقش این نبود.
-اونو د تو تعیین نمی کنی
توه عوضی مگه می دونی اون پدر حرومزادت چی کار کرد؟
-همین جا بهت قول می دم
آرسام خان زندگی تو نابود
می کنم هرگزمنو فراموش نکن.
-برو بزار باد بیاد.
نیشخند زدم پشت میزم نشستم فرزین از اتاق بیرون رف.
«فرزین پسر خسروی»
اینم مثل باباش آشغاله می خواد زندگی منو نابود کنه هه.
«آنیما»
نزدیکای اومدن آرسام بود صدای ماشینشو شنیدم کنار در منتظرش موندم.
-سلام آقا.
حتی زورش اومد جواب بده لبخندی تلخ زدم قلبم درد گرفته بود اما بهش توجه ای نداشتم.
همین طوری که داشت از پله ها بالا می رفت شروع کرد به حرف زدن.
-قهوه برام بیار.
-چشم.
romangram.com | @romangraam