#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_87
رنگش پرید انگار فهمید
موضوع جدی تر از این
حرفاس.
-مشکل تو با منه به اون دختر چی کار داری.
سرشو انداخت پایین حرفی
نزد انگار با زبون خوش نمی شه باهاش حرف زد.
-امید.
-بله آقا.
-اسید و بیار.
-چشم.
با شنیدن اسم اسید سرشو بالا گرفت با سردرگمی نگام کرد.
پوزخند زدم تازه قراره بشناسیم کاری بکنم
به پام بیفتی خودت آنیما رو بیاری پیشم.
چند دقیقه بعد امید با یک بطری اسید وارد شد
از دستش گرفتم به طرف فرزین رفتم.
فرزین:چ..چی کار می خ..می خوای بکنی؟
کار خوب با تمسخر لبخند بهش زدم.
-یک بار دیگه می پرسم آنیما کجاست؟
با ترس به بطری تو دستم نگاه
می کرد و گفت:
-گف...گفتم خبر ندارم.
-د نه د چرتو پرت نباف
یا می گی یا یک جور دیگه از زیر زبونت بکشم بیرون.
-هیچی نمی دونم.
دورش چرخیدم.
-که چیزی نمی دونی.
سر بطری رو باز کردم
رو کردم به فرزین.
-می دونی که این چیه یک قطره ازش رو هر جا از بدنت بریزه چی کار می کنه.
romangram.com | @romangraam