#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_78

یک نگاه بهم انداخت چیزی نگفت دستشو دور گردنم انداخت.

می خواستم از پله ببرمش بالا که گفت:

-ن..نه بریم تو با..باغ.

-حالتون خوب نیست.

-من اربابتم رو حرف من حرف نزن.

دهنم باز موند این چی می گه ارباب د چیه؟ گردنمو کشوند که باعث شد پا به پاش حرکت کنم.

رفتیم بیرون عمارت چند تا از بادیگارداش می خواستن طرفمون بیاد که اشاره زد رفتن.

-بریم اون ور.

به کنار استخر اشاره زد

هوف چقدر سنگینه تمام وزنشو رو من انداخته بود.

وقتی رسیدیم رو زمین نشست منم کشوند که کنارش افتادم.

گردنم درد گرفت می خواستم دستشو از گردنم جدا کنم که نذاشت.

-کجا هنوز نگفتی بیرون چی کار می کردی؟ فکر نکن یادم رفت.

وای عجب آدمیه.

-هیچی اومده بودم هوا بخورم.

خمیازه کشید و گفت:

-بعد به حسابت می رسم.

چیزی نگفتم بینمون سکوت برقرار شد که گفت:

-می دونستی آرسام هنوز برای پیدا کردنت تلاش می کنه.

کشیده حرف می زد سکوت کردم.

-آخه آرسام دلش رو به چیه تو خوش کرده همچین مالی هم نیستی، لالم که هسی ناقص هم هستی.

تلخ خندیدم وقتی دید چیزی نمی گم چشم غره بهم رفت

شاید انتظار داشت باهاش دهن به دهن بیام.

چند دقیقه بینمون سکوت برقرار شد که به حرف اومدم.

-اگه کاری ندارین برم؟

-می خواستی هوا بخوری که. -الان می خوام برم.

-فکر می کنی حرف تو برام مهمه.

چیزی نگفتم.

- تا یک ماه دیگه کاری رو که از آرسام خواستم انجام نده منم کار خودمو می کنم.


romangram.com | @romangraam