#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_77
خوشحال شدم اون تنفری که از اول بهش داشتم ندارم نه اینکه بگم عاشقشم نه اصلا فقط بهش هیچ حسی ندارم نه تنفر نه علاقه.
یاد حرفش راجب فروش افتادم یعنی چی منظورش چی بود نکنه که می خواد منو بفروشه.
دوباره اشکام جاری شد حاضرم بمیرم ولی زیر بار همچین کاری نرم اگه یک روزی بخواد همچین کاری انجام بده خودمو می کشم.
چند روزه از موندنم اینجا می گذره هیچ خبری ندارم از اینکه آرسام هنوزم دنبالم می گرده یا نه.
مهندم دیگه ندیدم یه زنه برام غذا میاره بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنه.
ساعتو نگاه کردم دو شب بود تصمیم گرفتم هر جور شده امشب برم بیرون.
از جام بلند شدم لباسم رو عوض کردم خیلی آروم در رو باز کردم که دیدم نگهبانه رو صندلی خوابش برد.
خندم گرفته بود عجب کسی رو گذاشته بودند برای نگهبانی آروم از اتاق بیرون اومد خیلی آروم می خواستم درو ببندم که یهو صدا خورد.
از ترس سر جام خشکم زد برگشتم پشتم رو نگاه کردم که دیدم نه بیداره نشده.
فکر کنم این در به یک روغن کاری نیاز داره از جلوه مرده گذشتم خداروشکر تا اینجا که خوب پیش رفته بودم.
پله ها رو خیلی محتاطانه پایین رفتم زیاد با اینجا آشنا نبودم برقا هم که خاموش بود د بدتر.
واسه خودم داشتم به یک طرف می رفتم که انگار خدا با من بود به در عمارت رسیدم
تا می خواستم یک قدم بردارم در عمارت باز شد.
از ترس سر جام خشکم زد مهند بود که تلو تلو می خورد
انگار مست بود تا منو دید
با صدای کشیده گفت:
-تو..اینجا چی کار می کنی؟
حتی نمی تونستم یک کلمه حرف بزنم اومد طرفم.
-با توام اینج..اینجا چی کار می کنی کی بهت اجازه داد؟
مست بود ولی نه زیاد که هوشیاری شو از دست بده.
-خب...خب من.
بهم نزدیک شد که داشت
می افتاد زود گرفتمش.
-خوبین؟
هولم داد و گفت:
-بهم نززدیک نشو به کمکت نیاز ندارم اونم کی آدمی که گلیم خودشو نمی تونه از آب بکششه بیرون.
اینو گفت از کنارم گذشت
راستش از حرفش دلم شکست تقصیر من چی بود که گیر این افتادم.
به طرف پله ها رفت که بازم تلو خورد که زیر بقل شو گرفتم.
romangram.com | @romangraam