#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_63

-چرا سروم رو کندی؟عزیزم لباسات برای چیه؟

-خانومم فکر کرد می تونه بره بخاطر همین.

بعد لبخند مسخره بهم زد که معلوم بود مصنوعیه.

-هنوز دکتر مایعنش نکرده.

آرسام از اتاق رفت،این دختره مجبورم کرد دوباره لباس بیمارستانو بپوشم.

دستمو چسب زخم زد دوباره سروم زد گفت چند ساعت دیگه دکتر میاد رفت بیرون.

هوف باید هر طور شده به سارا یا به فرزین خبر بدم دلم براشون تنگ شده.

کی می شه من از دست این روانی راحت بشم؟

وقتی دکتر اومد گفت چیزی نیست فقط برای اطمینان باید چندتا عکس از سرم بگیرن

بالاخره از بیمارستان خلاص شدیم.

تو ماشین آرسام نشسته بودم

نه اون حرف می زد نه من این مسی ررو می شناختم داشت دوباره می بردتم عمارت جای که با خوشحالی ازش بیرون اومده بودم.

الان دو هفته از اومدنم به عمارت می گذره باند سرمو باز کردم بهتر شده بود.ولی بعضی وقتا درد می کرد

که قرصامو می خوردم خوب می شد.

آرسام حتی اجازه نمی ده

تو باغ برم یاد وقتی افتادم که وارد عمارت شدم همه با تعجب نگام می کردن.

اما تو چشمای صدف غم بود با دیدنش یک قطره اشک از چشمام ریخت پایین.

آرسام رو کرد به همه خدمتکرها گفت وقتی نیست اجازه ندارم پامو از عمارت بزارم بیرون وگرنه از چشمای اونا می بینه.

تو این چند هفته رفتار آرسام خوب بود ولی وای به وقتی که عصبانی بشه حتی به منم رحم نمی کن.ه

از این رفتاراش خسته شدم.

یک شب که خوابم نمی برد رو تخت دراز کشیده بودم احساس کردم در باز شد

زود چشمامو بستم.

فهمیدم آرسامه اومد کنارم

موهامو ناز کرد قلبم تند تند می زدبا قرار گرفتن لبش رو لبم چشمام باز شد.

ولی اون چشماش بسته بود فکر می کرد خوابم اخه خوابم خیلی سنگینه.

زود چشمامو بستم که ازم جدا شد صورتمو بوسید از اتاق رفت بیرون،از اون زمان فهمیدم که هر شب میاد اتاقم ولی حسم بهش هیچ تغییری نکرده بود.

تصمیم گرفتم برم تو باغ اصلا مهم نبود که آرسام بفهمه یا نه

تو این اتاق پوسیدم از پله ها پایین رفتم که با معصومه بر خورد کردم.

-هوی کجا سرتو انداختی داری می ری؟


romangram.com | @romangraam