#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_59

-ولم کن لعنتی.

سفت بغلم کرد.

آرسام:آروم بگیر تا من نخوام نمی تونی از بغلم جدا شدی.

بعد یه بوس محکم از لپم گرفت.

آرسام:دلم برات تنگ شده بود.

-بر عکس من خیلی خوشحال بودم.

فشار دست شو زیاد کرد جوری که احساس می کردم استخونام داره خورد می شه.

یهو نمی دونم چرا جدی شدی

کنار گوشم گفت:

-اون پسره رو از کجا می شناختی؟

-به تو چه؟

هولم داد یه سیلی خابوند

توگوشم.

-بهت خندیدم پرو شدی تقصیر منه خره با تو نباید مثل آدم رفتار کرد.

گلومو گرفت.

آرسام: می گم کی بود؟

-به تو هیچ ربطی نداره.

چشماش دو کاسه خون شده بود دستمو گرفت کشوند طرف آشپزخونه.

-چی کار داری می کنی آخ دستم.

راستش ازش ترسیده بودم تو این مدت فهمیده بودم که وقتی عصبانی می شه کاراش دست خودش نیست.

بردتم کنار گاز روشنش کرد

به لکنت افتاده بودم.

-چ..چی کا..کار داری می کنی؟

تو چشمام نگاه کرد گفت:

-چطور باهاش آشنا شدی؟

دستمو گرفت برد نزد اجاق

نه دیگه تحمل دردو نداشتم بغضم شکست.

-بخ..بخدا رفته بودم پارک باهاش آشنا شدم.

-همون زمانی که از عمارت می زدی بیرون؟


romangram.com | @romangraam