#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_60
-آر..آره.
یهو با سیلی که خوردم رو زمین افتادم سرمو به دیوار خورده بودخون می اومد
غرید.
آرسام:آشغال وقتی تو عمارت من بودی کثافت کاری می کردی.
موهامو گرفت.
آرسام:مگه بهت نگفته بودم از این غلطا نکن ها؟
سرمو هل داد که بار دیگه به دیوار خورد بدون توجه بهم
از آشپزخونه زد بیرون.
سرم خون می اومد دستمو گذاشتم روش چقدر بدبختم
دلم بخاطر بی رحمی دنیا گرفت.
ازش متنفر بودم حسم دو برابر شد انتظار داشت با این وحشی بازی هاش عاشقش بشم.
با کمک دیوار از جام بلند شدم سرم گیج می رفت به سختی از آشپزخونه بیرون اومد
به طرف پله ها رفتم.
نمی دونم چی شد وسطای پله چشمام سیاهی رفت دیگه چیزی نفهمیدم.
«آرسام»
با عصبانیت از آشپزخونه بیرون اومدم دستی تو موهام کشیدم،لعنتی تا میام باهاش خوب باشم گند می زنه به همه چی چرا نمی فهمه من از بچگی همین طوری بار اومدم موقع که عصبانی بشم
کارام دست خودم
نیست از طرفی عاشق بودم
از طرف دیگه لج کردناش عصبانیم می کنه
یعنی با اون فرزین حروم زاده چند وقته دوسته؟
رفتم رو مبل نشستم سرمو تو دستم گرفتم چند دقیقه گذشت با صدای بلند چیزی از جام پریدم.
برگشتم با چیزی که دیدم نفسم بند اومد آنیما از پله ها افتاد پایین.
پله ها هم خیلی زیاد بود
با ترس به طرفش رفتم
سرشو گذاشتم رو پام.
آرسام:آنیما خانومی بیدار شو.
آرسام:غلط کردم خانومی خواهش می کنم چشمای نازتو باز کن.
سروصوتش پر خون بود
هول شده بودم بلندش کردم
romangram.com | @romangraam