#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_5

-قوانینو بهش بگو.

-چشم.

«آرسام»

این دختره همونی نبود که تو پارک دیدم اما به روم نیاوردم اصلا مهم نبود گوشیم زنگ خورد.

-بنال.

-آقا بلاخره تونستیم پیداش کنیم.

-خوبه بیارش اینجا.

-چشم.

بدون حرف دیگه ای قطع کردم هه پیدات کردم حاپا ببینم می تونی از دستم خلاص شی.

خبر رسوندن که خسروی رو آوردن از پله ها پایین رفتم دیدم این دختره داره با فریناز حرف میزنه بدون توجه بهشون به راهم ادامه دادم.

رفتم پشت عمارت یک انباری خیلی بزرگ بود یا همون

شکنجه گاه خودم

صدای فریادش از همین جا بگوش می رسید.

وقتی منو دید شروع کرد به فحش دادن نیشخند زدم رفتم جلوش نشستم گفتم:

-چیه فکر کردی نمی تونم پیدات کنم تموم این سالا منتظر این روز بودم.

خسروی:چیه بچه از اینکه خانوادتو نابود کردم داری می سوزی اوخی کوچولو.

بعد شروع کرد به خندیدن

مشتی خوابوندم تو دهنش.

-بخند خسروی بخند که خنده های آخرته.

به بچه‌ها اشاره کردم که شروع کردن به زدنش از درد زیاد بی هوش شد سطل آبی روش خالی کردم گفتم:

-حالا اولاشه.

رفتم بیرون بچه‌ها اونو انداختن وسط باغ کسی حق پا گذاشتن به اینجا رو نداشت.

-آماده ای.

بعد اشاره کردم سگا رو ول کنند فریادش به گوش می رسد اما صحنه های نابودی خانوادم جلو چشمام نقش بسته بود دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود که صدای جیغ شنیدم برگشتم که این دختره تازه واردو دیدم.

به امید گفتم که اینو یک جا گم و گور کنند با خشم به طرف دختره رفتم.

«آنیما»

باو این قانونا چرا انقدر سخته وقتی که فریناز رفت

بیرون عمارت صدای فریاد اومد همون طوری که می رفتم صدا رفته رفته کمتر می شد یکم رفتم جلوتر که با صحنه ای که دیدم جیغ کشیدم.

مردی رو زمین افتاده بود که چند تا سگ داشتن تیکه تیکه می کردنش بعد این آرسام پست داشت با پوزخند نگاه می کرد چطور دلش اومد که با یک آدم همچین کاری بکنه همین طوری که به خودم می لرزیدم دیدیم آرسام با عصبانیت میاد طرفم


romangram.com | @romangraam