#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_3
-چی گویی خوردی کثافت.
-بب...ببخ...ببخشید.
از ترس به سکسکه افتاده بود
- ببخشم از من بخشش می خوای می دونم باهات چی کار کنم د از این گوها نخوری.
سمتش رفتم بدون توجه به فریادهاش دستشو گرفتم بردم طرف شومینه آهنی برداشتم گذاشتم رو آتیش
داشت به التماساش ادامه می داد.
آهن داغو گذاشتم رو دستش
از درد زیاد فریاد کشید که بیهوش شد هیچ کدوم از خدمتکارا صداشون هم از ترس در نمی اومد.
به آدمام دستو دادم که اینو کنار خیابون بندازن
به فریناز یکی از قدیمی ترین خدمتکارا گفتم که دنبال یک خدمتکار خوب باشه.
اون دختره هم نمی تونست هیچ غلطی کنه می دونست اگه شکایت کنه مجازات سختی می شه.
رو تختم نشستم به عکس پدرو مادرم خیره شدم انتقامتونو می گیرم منتظر باشین.
«آنیما»
داشتم فکر می کردم چیکار کنم بابا تو این چند ماه خبری ازم نگرفت هه.
گوشیم زنگ خورد سارا بود.
-بله.
-سلام عشقم.
-سلام خوبی؟
-فدات تو خوبی؟چه خبر؟
-هی بد نیستم خبر خاصی ندارم جز بدبختی.
- اما من یه خبر توپ دارم.
-چی شده.
-بهت می گم ولی قول بده ناراحت نشی.
-بگو دیگه.
-چند روز پیش شنیدم سیما خانوم کسی که تو خونمون کار می کنه داشت تلفنی با یکی صحبت می کرد شنیدم گفت اخه کی اونجا با اون همه سخت گیری کار می کنه وقتی ازش پرسیدم گفت یکی از فامیلام تو عمارتی کار می کنه که دنبال خدمتکاره منم گفتم شاید تو نارا....
-این حرفا چیه دختر خیلیم خوشحالم که بلاخره کار پیدا کردم.
-ولی من اصلا خوشحال نیستم چرا پیشنهاد بابامو قبول نکردی واسه اینکه منشیش بشی.
-ببین اجی اون کسی هم که اونجا کار می کرد حتما به شغلش نیاز داشت من نمی تونستم بخاطر خودم یکی دیگه رو بی کار کنم.
-ببخشیدا ولی از ساده بودنت متنفرم.
romangram.com | @romangraam