#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_22
-سلام بر خانوم زیبا.
رو کرد به آرسام.
-جدیده.
بعد چشمکی بهش زد
گیج شده بودم منظورش از جدیده چی بود.
-نه یکی از خدمتکاراس.
اون مرده نگاهی بهم انداخت لبخند تحویلم داد
که صدای آرسام بلند شد.
-آنیما گمشو برو بالا.
-چش..چشم.
با ترس لرز تو اتاقم رفتم چرا آرسام اونقدر عصبانی بود من که کاری نکردم.
داشتم از جلوی آیینه رد می شدم که چشمم افتاد به خودم
خشکم زد هیچی رو سرم نبود موهام باز بود تاپ پوشیده بودم اصلا حواسم نبود همین طوری رفتم پایین.
وای بدبخت شدم آرسام نامی که یکم از موهام بیرون باشه هی می گه بنداز تو
الان حتما بدبختم می کنه
همین طوری که با استرس راه می رفتم یهو در با ضرب باز شد.
با دیدن قیافه آرسام غزل خداحافظی مو خوندم.
همین طوری که جلو می اومد من عقب میرفتم شروع کردم به التماس می دونستم هر کاری از دستش بر میاد.
-آق..آقا تورو خدا با من.گ کاری نداشته به والا حواسم نبود که چی پو...
با ضربه ای که به صورتم خورد حرفم قطع شد رو زمین افتادم.
سرمو بلند کردم با چشمای اشکی نگاش کردم.
یهو غرید
-با من لج میکنی اون سر وضع چی بود هان می کشمت آنیما ایندفعه ازت نمی گذرم.
موهامو گرفت همون طوری شروع کرد به کشیدن
جیغم کل عمارتو گرفته بود
خدمتکارا همه امده بودن داشتن نگاه می کردن ترس تو نگاشونو می دیدم.
همون طوری که موهامو می کشید برد همون اتاق نفرین شده.
- تورو خدا ولم کن.
نشوند رو صندلی دستو پاهامو بست.
romangram.com | @romangraam