#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_21

-ممنون.

-خواهش.

لباسمو با کمکش عوض کردم رو تخت دراز کشیدم.

-دختر آقا چرا باهات این کارو کرد؟

می ترسیدم بهش بگم بره به آرسام بگه هنوز به کسی اعتماد نداشتم.

-بیخیال صدف.

-هرجور راحتی من برم.

فکر کنم ناراحت شد ولی باید درک می کرد که چقدر تحت فشارم.

چشمامو بستم خوابیدم وقتی بیدار شدم اتاق تاریک بود انگار شب شده.

از جام بلند شدم بعد روشن کردن اتاق رفتم جلوی آیینه دور چشمام کبود شده بود

لبخندی تلخ برای خودم زدم.

از جام بلند شدم به طرف تراس رفتم رو صندلی که اونجا بودنشستم

خیره به باغ بزرگی که روبه روم بود خیلی ترسناکه مثل یک جنگل بزرگه در باغ باز شد ماشینی وارد شد.

از جام بلند شدم تا بتونم بهتر ببینم از ماشین مردی حدود سی ساله پیاده شد انگار عجله داشت چون تا پیاده شد با سرعت به طرف عمارت رفت.

فکر کنم اینم یکی از آدمای آرسامه تو این چند ماه که اینجا بودم خیلی مرموز بود.

چند ساعت اونجا نشستم یاد سارا افتادم از اون موقع که اومدم زیاد با هم در تماس نبودیم از بس این معصومه ازم کار می کشید که حتی یادم نیست کجا گذاشتمش.

بلند شدم رفتم داخل هر چی دنبالش گشتم پیداه نشد

یعنی چی شده یکم فکر کردم یادم اومد آخرین بار تو کمدم تو جیب یکی از مانتو هام گذاشتم.

تلفنمو برداشتم خاموش بود فکر کنم شارژ تموم کرد با زحمت رفتم گذاشتم زیر شارژ تا چند دقیقه بعد بهش زنگ بزنم خیلی گرسنم بود از موقعی که اومدم عمارت چیزی نخوردم.

با این دستمم اوضاع بدتر بود

رفتم سمت در با این دستم که نمی تونستم باز کنم هوووف

چی کار کنم تصمیم گرفتم با آرنجم باز کنم.

بالاخره با هزار زحمت باز کردم تو این کشمکش ها دستمم به سوزش اومد

از پله ها آروم پایین میرفتم حوصله نداشتم به آرسام یا معصومه بر خورد کنم.

وقتی به سالن اصلی رسیدم سرکی کشیدم که دیدم آرسام با اون مرده در حال حرف زدنه.

الان چی کار کنم باید از جلوشون رد شم تا برم به آشپزخونه تصمیم گرفتم برگردم ولی خیلی گرسنه بودم.

سرمو پایین گرفتم آروم می خواستم رد شم که چشم اون مرده بهم افتاد از سر جاش بلند شد.

-س..سلام.

نگام به آرسام افتاد که ایکاش نگاه نمی کردم با چشمای به خون نشسته نگام می کرد مگه چی کار کردم.


romangram.com | @romangraam