#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_20
-چشم.
-می تونی بری.
هه نابودت می کنم آرسام منتظر باش.
«آنیما »
بالاخره از بیمارستان امدیم بیرون هوای اونجا خیلی خفه کننده بود با کمک آرسام سوار ماشین شدم.
کمک کردنشم این بود که درو باز کرد که اونم هزار بار پوزخند زد.
تو راه اصلا حرفی نزدیم وقتی به عمارت رسیدیم خودش پیاده شد درو باز کرد.
بخاطر دستم نمی تونستم به چیزی دست بزنم برام سخت بود اومد کنار وایساد کنار گوشم گفت:
-اون موهاتو بنداز تو.
-با این دستم.
خودش اومد روبه روم وایساد.
-داری چی کار می کنی؟
بدون توجه به حرفم شالمو آرود جلوتر بازومو گرفت.
-تندتر بیا.
واقعا از کاراش داشتم دیونه می شدم وقتی وارد عمارت شدیم شروع کرد به صدا کردن معصومه.
-بله آقا؟
-این مدت خبر دارم که
چقدر از آنیما کار می کشی فکر کنم می دونی که خدمتکار شخصی خودمه پس یک بار دیگه همچین غلطی کنی من می دونمو تو.
معصومه با ترس آرسام و نگاه می کرد.
-چش..چشم آقا.
-حالا گمشو برو.
تعجب کرده بودم یعنی آرسام واقعا طرف من حرف زد به فکرمه.
-راه بیفت بازم دارم بهت می گم فکر الکی نکن خدمتکار شخصیم فقط باید کار خودمو انجام بده.
در اتاقو باز کرد رفتم رو تخت نشستم اونم از اتاق بیرون رفت نمی تونستم لباسمو عوض کنم کلافه شده بودم نمی دونستم چی کار کنم.
چند دقیقه علاف موندم که در زده شد.
-کیه؟
-منم.
-بیا تو.
صدف که اومد تو رو کرد بهم. -آقا گفت بیام کمکت کنم لباستو عوض کنی.
romangram.com | @romangraam