#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_17
یکی از در های که اونجا قرار داشت باز کرد که با یک عالمه
دم دستگاه روبه رو شدم.
-حالا به من دروغ می گی می ری با یکی دیگه تو غلط می کنی مگه من مرده باشم بزارم همچین غلطی کنی.
دستمو گرفت رو یک صندلی
نشوند جلوی صندلی میز قرار داشت که یک دستگاه عجیب روش بود.
ازش خیلی ترسیدم انگار تو حال خودش نبود.
-آقا تورو خدا ولم کنید چرا باور نمی کنید بهتون راست گفتم.
بلند بلند گریه می کردم بدون توجه بهم دستمو گرفت گذاشت تو اون دستگاه نمی دونم چیو زد که هر کاری می کردم نمی تونستم دستمو حرکت بدم به وحشت افتاده بودم.
درد قلبم شروع شده بود
آرسام رفت پشتم وایساد سرشو نزدیک گوشم آورد.
-آنیما خانومی گریه نکن تو به من راستشو بگو کاریت ندارم.
این مرد دیونه بود کاراش با
عقل جور در نمی اومد.
-آقابخدا دا..دارم راس..راستشو می گم.
-خودت خواستی.
رفت کنار دستگاه دکمه ای رو فشار داد سر در نمی آوردم،به سکسکه افتاده بودم احساس می کردم دستم داره داغ می شه.
آرسام داشت با لبخند شیطانی نگام می کرد
سوزش خیلی زیاد شده بود شروع کردم به جیغ زدنو التماس کردن.
-آقا تو رو خدا دستم داره می سوزه به خدا راست گفتم.
اما اون بی توجه به التماسام به دستم خیره بود
داشتم جون می دادم قلبم تیر کشید دیگه هیچی نفهمیدم.
قلبم درد می کرد دستم می سوخت آروم آروم چشمامو باز کردم.
نگاهی به اطراف انداختم انگار تو بیمارستان بودم
به دستام نگاه کردم که باندپیچی بود
چند تا دم و دستگاه هم بهم وصل بود که نمی دونم چی بود.
یاد کاری که آرسام باهام کرد افتادم
چقدر نامرد بود مگه چی کار کرده بودم رفتارش کمی از یک دیونه نداشت تصمیم گرفتم وقتی خوب شدم از اونجا برم من نمی تونم اونجا کار کنم ارزش متنفر شده بودم.
در باز شد که آرسام بود
با نفرت نگاش می کردم.
romangram.com | @romangraam