#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_120

-حالا دیگه نگران فرزین می شی می دونم باهات چی کار کنم.

با این حرفش خشکم زد

ترس بدی تو دلم افتاد

یهو گونه مو گاز گرفت

که جیغم بلند شد.

با خنده گفت:

-آخ اذیت کردنت چقدر حال میده ناموسا ازم ترسیدی؟

فهمیدم شوخی کرد کثافت.

-بیشعور دردم اومد.

یه بوس محکم رو گونم کاشت که هلش دادم عقب یه پشت چشم براش اومدم از اتاق زدم بیرون.

صدای خندش از اتاق می اومد پسره بیشعور

از پله ها رفتم پایین صدف و پیدا نکردم وارد آشپزخونه شدم داشت آشپزی می کرد.

آنیما:صدف خانوم ما چطوره؟

برگشت طرفم یه لبخند زد.

-بد نیستم،تو خوبی؟

-ممنون.

یکم اطراف و نگاه کردم مطمئن شدم کسی نیست پریدم رو اُپن نشستم.

-چی کار می کنی دیونه بیا پایین.

-بیخیال باو راستی این معصومه کجاست؟

-اخراج.

-نه.

-آره راحت شدیم از دستش.

لبخند اومد رو لبم کم از دستش عذاب نکشیده بودم

یهو یاد مهند افتادم دلم شور

می زد نکنه بازم دنبالم باشه

هنوز به آرسام نگفتم به امید گفتم خودش بگه بهتره.

با صدای صدف به خودم اومدم.

-آنیما اونجا خیلی عذاب کشیدی نه؟

لبخند تلخ بهش زدم که به عمق فاجعه پی برد حالم


romangram.com | @romangraam