#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_121
از مهند بهم می خورد آشغال می خواست بهم تجاوز کنه
خدا لعنتش کنه.
صدای آرسامو شنیدم.
-آنیما کجایی؟
پریدم پایین به طرف سالن رفتم.
آرسام:کجا بودی؟
-پیش صدف.
صداش بالا رفت.
-مگه بهت نگفتم هر جا می خوای بری بهم بگو هان چرا باید برم تو اتاقت ببینم نیستی.
به لکنت افتاده بودم.
-خب..خب نمی...نمی دونستم برای رفتن به
آشپ...آشپزخونه باید اج..اجازه بگیرم.
یهو اومد طرفم که یک قدم عقب رفت.
-برای آب خوردن هم باید از من اجازه بگیری فهمیدی.
-چرا همچین می کنی مگه چی کار کردم؟
-چرا نمی فهمی برام سخته
وقتی میام تو اتاق می بینم نیستی می ترسم از اینکه اون عوضی دوباره بیاد سراغت.
-فهمیدی که فرار کرد؟
کلافه دستشو تو موهاش فرو کرد و گفت:
-آره چرا بهم نگفتی؟
-خب چیزه خب..
پرید وسط حرفم.
-خودتو نکش لازم نیست تعریف کنی حالا برو تو اتاقت.
-نه من نمی خوام برم.
-خانومم برو تو اتاقت قراره یکی بیاد.
-خب من کاری بهتون ندارم
که می خوام برم پیش صدف.
یهو صداش بلند شد.
-گمشو برو تو اتاق.
romangram.com | @romangraam