#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_118

-آنیما رو برام بیار.

-چی می گید مهند خان ما بیشتر افراد مونو از دست دادیم الان آرسام بیشتر مواظبه بعد چطور اون دختره رو بیاریم بهتره بیخیالش شین اون مَرده هم ک مُرده دیگه لازم به اون پرونده ندارین.

-تو لازم نیست بهم بگی چی خوبه چی بد تقصیر شما بی عرضه ها بود آرسام به عمارت راه پیدا کرد.

سرشو پایین انداخت.

-حالا سر پایین انداختن فایده نداره حواست به اونا باشه.

چشمامو بستم به یاد آنیما افتادم هه خانوم کوچولو پیدات می کنم عذابت تموم نشده.

«آنیما»

-اه آرسام این لامصبو ول کن ببین چی می گم.

-آنیما می بینی که کار دارم.

با اخم نگاش کردم چند دقیقه اینجا نشستم تا با آقا حرف بزنم می خوام برم پیش سارا

شایدم رفتم پیش پدرم.

دلم براش تنگ شد.

-آقا آرسام با شمام چند دقیقه اون پرونده رو ول کن.

پرونده رو بست اومد رو مبل کنارم نشست و گفت:

-بگو می شنوم.

-می خوام برم بیرون.

-هنوز دو روزم از موندنت تو عمارت نگذشته کجا می خوای بری؟

-پیش سارا از اون ورم پیش پدرم.

-نه الان نمی تونی بری خطرناکه.

-یعنی چی خطرناکه من می خوام برم.

اخماش تو هم رفت.

-این اجازه رو نمی دم.

اخمام تو هم رفت خیلی زور می گفت کاری از دستم بر نمی اومد یهو یاد فرزین افتادم.

-خب حداقل بگو با فرزین چی کار کردی؟

با اخم نگام کرد یکم یکم داشت قرمز می شد.

-فرزین و چی کار داری؟

-فقط می خوام بدونم چه بلای سرش آوردی.

می دونستم برای اینکه از زیر زبونش حرف بکشه صدرصد شکنجه کرده اما هر چی باشه

قبلا با هم مثل دو تا دوست بودیم.


romangram.com | @romangraam