#الهه_غم
#الهه_غم_پارت_117

-فدای غرغر کردنت.

لبشو گذاشت رو لبم شروع کرد به مکیدن از خجالت نمی دونستم چی کار کنم دلم می خواست باهاش همراهی کنم اما عقلم می گفت خجالت بکش نامحرمته.

ازش فاصله گرفتم نمی دونم این حرکت مو چی دونست که اخماش تو هم رفت.

-چته آنیما؟

-خب چیزه ما به هم محرم که نیستیم.

با این حرفم اخماش بیشتر تو هم رفت.

-مطمئنی که فقط بخاطر محرم نامحرم این حرف و می زنی؟

-منظورت چیه؟

دستشو گذاشت پشتم بهم نزدیک شد.

-چه می دونم والا شاید از من خوشت نیاد.

-وا آرسام دیونه شدی

خوشم نمیاد یعنی چی؟

صداش خشن شد.

-ببین آنیما اینو آویزه گوشت کن ک تو مال منی بهتر همین طور که می گی عاشقم باشی.

بعد این حرف لباشو با خشونت گذاشت رو لبم

از تعجب کاری نمی کردم که از اتاق بیرون رفت.

این چش بود مگه من چی گفتم دستمو رو لبم گذاشتم

بیشعور لب گرفتن شم مثل آدم نیست.

«مهند»

مرادی:آقا حالتون خوبه؟

-زر نزن مرادی.

با درد رو مبل نشستم حتی

نمی تونستم درست راه برم

همش تقصیر اون آرسامه

با یاد اینکه آنیما رو برد

بیشتر عصبانی شدم.

اون دختر نباید از پیشم می رفت آرسام حق نداشت ببرتش.

-مرادی این زخم لامصبمو ول کن ببین چی می گم.

-بفرمائید آقا.


romangram.com | @romangraam